داستان قصه گو


واسه خوابوندن من قصه گوی خوب من،حرفاش برام ترانه بود،قصه هایی که میگفت قصه عاشقانه بود.صحبت خلقت آدم که میشد قصه آدم و حوارو میگفت، میدونست که تشنه محبتم قصه مجنون و لیلارو میگفت،قدرتو اگه میخواست بگه قصه شیرین و فرهادو میگفت،صحبت بازی تقدیر اگه بود قصه شیرین و شهرزادو میگفت،لحظه فاجعه وقتی میرسید،اشک توی چشمای من حلقه میبست،وقتی اشکارو تو چشام میدید میاومد کنار تختم مینشست،خم میشد روی سرم،بوسه بر لبام میزد،یادمه،خوب یادمه این کاراش هم واسه من،قصه بود،رفتنش برام یه دنیا غصه بود.

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







تاريخ : جمعه 21 / 12 / 1392برچسب:, | 12:21 | نویسنده : Rain |
  • یک کلوپ
  • ابر جادو
  • سی کی هاست